سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد... برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد... عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون... کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
کل بازدیدها:----4413---
بازدید امروز: ----4-----
جستجو:
حافظیه
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  •  
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • نوروز
    نویسنده: مرید حافظ

    ویژه نامه نوروری

    گزیده آواز ، تصانیف و صدای شاعران

    دکلمه دوستان در پالتاک

    ساقیا آمدن عید مبارک بادت

    وان مواعید که کردی مرواد از یادت

    در شگفتم که در این مدت ایام فراق

    برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

    برسان بندگی دختر رز گو به درآی

    که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

    شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

    جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

    شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت

    بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

    چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد

    طالع نامور و دولت مادرزادت

    حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

    ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

    حافظ


    نظرات دیگران ( )

  • نوروز
    نویسنده: مرید حافظ

    ویژه نامه نوروزی

    برآمد باد صبح و بوی نوروز  
    به کام دوستان و بخت پیروز
     
    مبارک بادت این سال و همه سال  
    همایون بادت این روز و همه روز
     
    چو آتش در درخت افکند گلنار  
    دگر منقل منه آتش میفروز
     
    چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست  
    حسدگو دشمنان را دیده بردوز
     
    بهاری خرمست ای گل کجایی  
    که بینی بلبلان را ناله و سوز
     
    جهان بی ما بسی بودست و باشد 
     برادر جز نکونامی میندوز
     
    نکویی کن که دولت بینی از بخت  
    مبر فرمان بدگوی بدآموز
     
    منه دل بر سرای عمر سعدی 
     که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
     
    دریغا عیش اگر مرگش نبودی 
     دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
     سعدی


    نظرات دیگران ( )

  • سلامی چو بوی خوش آشنایی
    نویسنده: مرید حافظ

    سلامی چو بوی خوش آشنایی
    بدان مردم دیده روشنایی

    درودی چو نور دل پارسایان
    بدان شمع خلوتگه پارسایی

    نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
    دلم خون شد از غصه ساقی کجایی

    ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
    فروشند مفتاح مشکل گشایی

    عروس جهان گر چه در حد حسن است
    ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی

    دل خسته من گرش همتی هست
    نخواهد ز سنگین دلان مومیایی

    می صوفی افکن کجا می‌فروشند
    که در تابم از دست زهد ریایی

    رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
    که گویی نبوده‌ست خود آشنایی

    مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
    بسی پادشایی کنم در گدایی

    بیاموزمت کیمیای سعادت
    ز همصحبت بد جدایی جدایی

    مکن حافظ از جور دوران شکایت
    چه دانی تو ای بنده کار خدایی


    نظرات دیگران ( )